نزدیک سپیده بود. در خواب بودم. پدر نشسته بود روی یک صندلی. لبش به خنده باز بود. من در آغوشش گرفته بودم. دستش را زیر دستم داشتم. خشکی پوست دست پیرمرد را هنوز حس میکنم. از شوق اشک در چشمم بود. چیزی در گلو راه نفس را بسته بود. کلمهای بود به گمانم که میخواستم بگویم. اما در حضورش نیازی به گفتن نبود. گوئی حال و روز مرا نیک میدانست. خرسند بود به گمانم. لااقل از دستم ناراضی نبود. چه خواب خوشی بود. آٖنقدر دلنشین که همه امروزم را شیرین کرد.پینوشت: پس از آنکه دارا مرا و خانوادهام را نواخت به نفریناش، به گناه ناداری، این شیرینترین خوابی بود که داشتم. ,خوش خوابی,چگونه خوابی خوش داشته باشیم,علت خوش خوابی,درمان خوش خوابی ...ادامه مطلب