دیشب مهمانها که رفتند ، به بدرقه تا دم در رفتم. پیرمردی با نگاهی سرگردان از من نام خیابان پرسید. راه خانه گم کرده بود. دو سه نام از کوچهها و خیابانها که گفت دانستم همین نزدیکی خانه دارد. راه را نشانش دادم. ترسیدم نیابد. به همراهش رفتم. سر کوچه ناز که رسیدیم گوشی همراهش زنگ زد. به خانه که رسید پسرش بیرون آمده بود. نگرانیام سر آمد. خدانگهدارش گفتم و برگشتم. به گمانم فراموشی بسراغ پیرمرد آمده بود. خدایا ....,گمگشته دیار محبت,گمگشته دیار محبت اصفهانی,گمگشته,گمگشته محمد اصفهانی,گمگشته مجید اخشابی,گمگشته امیر فرجام,گمگشته دل,گمگشته اصفهانی,گمگشته ی دیار محبت,گمگشته اخشابی ...ادامه مطلب