27 را دوست دارم

ساخت وبلاگ

شب تابستانی بود و از گرمای هوای اتاق شب‌ها به خنکای پشت بام پناه می‌بردیم و خواب در پشه بند زیر سقف ستاره‌نشان که هنوز چیزکی از آن پیدا بود، چه دلچسب بود. یکی از همان شب‌ها بود که به من گفت فرزندی در راه است. شادی زیر پوستم دوید. هنوز باورهایم را داشتم. برخاستم. شیر آب در پشت بام داشتیم. سر بر آسمان شوق نماز خواندم و چیزی خواستم سپاس‌گزارانه. بهار بعد دخترم از راه رسید. در چنین روزی. همه‌ی درآمدم آن روزها به پای وام خانه به بانک سرازیر می‌شد و ناچار رفتیم سراغ بیمارستان تامین اجتماعی که رایگان بود. این شد که دخترم شد زاده‌ی شمیران و بالانشین. نمی‌دانستم سال‌ها پس از آن روزها، خانه خواهیم گرفت در همان سمت. برایش از جان مایه گذاشتیم. 17 سال گذشت که دستش به نوشتن راه بیفتد و در یادداشتی بنویسد من حقیقتا بابای خوبی دارم. اگر بخواهم یک تعریف یک خطی بدهم دستتان باید بگویم: "مرد ِ‌گوگولی ِ‌مهربان ِ‌سخت‌گیر ِ‌به‌فکری است". گو اینکه برای خواندن من ننوشته بود. ولی میدانم شهامت گفتنش را به خودم ندارد. دخترم از همان‌هاست که حرف‌هایشان را بی‌صدا می‌زنند و اگر از نگاهشان نتوانی  راز چشمانشان را بخوانی، هرگز نخواهی دانست در دلشان چه می‌گذرد. این آدم‌ها را خوب می‌شناسم. برای همین است که حالا هم که روزهاست از پیشمان رفته و زنگ هم نمی‌زند، می‌دانم امشب خواهد نشست و در یادداشت‌های تنهائی‌اش چیزکی خواهد نوشت گو اینکه نمی‌دانم آیا آن را هم روزی خواهم خواند یا پس از من برای خودش بارها نگاه خواهد کرد. آری من این همه را می‌دانم، چرا که:

فرزند سنگ است و آینه

آینه‌ای برای تکرار گذشته

و سنگی بر گور آینده

آینده‌ای که خواهد گذشت سرانجام

27 فروردین

يادداشتهاي پراکنده...
ما را در سایت يادداشتهاي پراکنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delica6492o بازدید : 176 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 5:46