واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد

ساخت وبلاگ

سخن را "می‌رانند" چنانکه اتوموبیل را در میانه‌ پرهیاهوی آدمیان چنان به هوشیاری که به دیگری بر"نخورد" و جان و دل او را نیازارد، و هر چه "او" گرامی‌تر، کار دشوارتر. تخته‌بند چاردیواری بی‌روزن، بی‌پروا راندن نمی‌داند و هراس از رخنه ناراستی، رنگ از چهره‌اش می‌برد. چرا که باور دارد داستان را چنان باید نوشت، که در بارش واژه‌ی "باران"ش، از بیم تر شدن دست به چتر بری و از تابش واژه‌ی "آفتاب"ش، از هراس سوختن، دست سایبان چشمان کنی، وگر نه چنین، مهر خاموشی بر لب، دلخوش به سقف خیالین آسمان چشم دوختن، از آن به که زهر ناراستی در جام جان ریختن.

*****

رهگذر شاد و بی پروا، کنجکاو و سرخوش، از آن سو، دیوار چهارگوش و هندسی خط‌کشی شده را می‌دید. هر چند از صدای خنده‌اش در باغچه‌ی خیال، گل می‌روئید و نگاهش از مهر بر سقف بی‌روزن، ستاره می‌پاشید.


عنوان از "صدای پای آب" سروده‌ی سهراب سپهری وام گرفته شده

يادداشتهاي پراکنده...
ما را در سایت يادداشتهاي پراکنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delica6492o بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 5:08