رنگین‌کمان

ساخت وبلاگ

امروز پس از روزها و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها، رنگین‌کمانی در افق خاکستری شهر پیدا شد، از صبح اندک‌اندک باران به شیشه‌ها انگشت می‌زد. کمی از نیمروز گذشته بود که چند قطره‌ی بازیگوش باران سر راه نور خورشید آمدند و آن را از دل پاکشان گذر دادند تا رنگ‌رنگ شود و دل کودکان شوخ هم شادان.

در این میانه‌ی همهمه‌ها و واهمه‌های بی‌نام و نشان، شادی بر لبها نشست.

 

»... گفته بودم زندگی زیباست.

گفته و ناگفته، ای بس نکته‌ها کاین‌جاست.

آسمان باز؛

آفتاب زر؛

باغ‌های گل؛

دشت‌های بی در و پیکر؛

 

سر برون آوردن گل از درون برف؛

تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛

بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛

خواب گندمزارها در چشمه‌ی مهتاب؛

آمدن، رفتن، دویدن؛

عشق ورزیدن؛

در غم انسان نشستن؛

پا‌به‌پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن؛

 

کار کردن، کار کردن؛

آرمیدن؛

چشم‌انداز بیابان‌های خشک و تشنه را دیدن؛

جرعه‌هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن؛

 

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛

هم‌نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن؛

در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛

نیم روزخستگی را در پناه دره ماندن؛

 

گاه‌گاهی،

زیر سقف این سفالین بام‌های مه گرفته،

قصه‌های در هم غم را ز نم‌نم های باران‌ها شنیدن؛

بی‌تکان گهواره‌ی رنگین‌کمان را

در کنار بام دیدن؛

 

یا، شب برفی،

پیش آتش‌ها نشستن،

دل به رویاهای دامن‌گیر و گرم شعله بستن...

 

آری، آری، زندگی زیباست.

زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست.

گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست.

ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»  


برگرفته از "آرش کمانگیر" سروده‌ی سیاوش کسرائی

يادداشتهاي پراکنده...
ما را در سایت يادداشتهاي پراکنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delica6492o بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 5:08